غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد