مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود