گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید