غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
انبوه تاول بر تنت سر باز کرده
این هم نشان دیگری از سرفرازیست
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
هر چند قدش خمیده، امّا برپاست
چندیست نیارمیده، امّا برپاست