او آفتاب روشن و صادق بود
گِردش پر از ستارۀ عاشق بود
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
تا به کی از سخن عشق گریزان باشم؟
از تو ننویسم و هربار پشیمان باشم؟