آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
می‌آیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفت‌منزلی که سفرها در او گم است
خبر رسید که در بند، جاودان شده‌ای
ز هر کرانه گذشتی و بی‌کران شده‌ای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانه‌ات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
برگرد ای توسل شب‌زنده‌دارها
پایان بده به گریۀ چشم‌انتظارها
