کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
خاموش ولی غرق ترنّم بودی
در خلسۀ عاشقانهات گُم بودی
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را