قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده