عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده