کمر بر استقامت بسته زینب
که یکدم هم ز پا ننشسته زینب
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
نوای کاروانت را شنیدم
دوباره سوی تو با سر دویدم
قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
بیاور با خودت نور خدا را
تجلیهای مصباح الهدی را
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده