قندیل و شمعدان و چراغان
آیینه و بلور و کبوتر
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
کوه آهسته گام برمیداشت
پیکر آفتاب بر دوشش
جاده ماندهست و من و اين سر باقى مانده
رمقی نيست در اين پيکر باقى مانده