مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود