ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است