غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
آدم در این کرانه دلش جای دیگریست
این خاک، کربلای معلای دیگریست
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
کنج اتاقم از تب و تاب دعا پر است
دستانم از «کذالک» از «ربنا» پر است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد