مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
تو قلّهنشین بام خوبیهایی
تنها نه نشان که نام خوبیهایی
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
فریاد اگرچه در تو پنهان بودهست
خورشید تکلّمت فروزان بودهست