ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
مرا از حلقۀ غمها رها کن
مرا از بند ماتمها رها کن
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
همیشه خاک پای همسفرهاست
سرش بر شانۀ خونینجگرهاست
مرا بنویس باران، تا ببارم
یکی از داغداران... تا ببارم
نه پاره پاره پاره پیکرت را
نه حتّی مشتی از خاکسترت را
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام