ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده