چون کوفه که چهرهای پر از غم دارد
این سینه، دلی شکسته را کم دارد
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند
لبتشنه، پس از دعوت و بیعت نکشند
آن گوشه نگاه کوچکی روییدهست
بر خاک پگاه کوچکی روییدهست
در راه تو مَردُمَت همه پر جَنَماند
در مکتب عشق یکبهیک همقسماند
بیتابتر از جانِ پریشان در تب
بیخوابتر از گردش هذیان بر لب
یک کوه رشید دادهام ای مردم!
یک باغ امید دادهام ای مردم!
هرگز نه معطل پر پروازند
نه چشم به راه فرصت اعجازند
خوش باد دوباره یادی از جنگ شدهست
دریاچۀ خاطرات خونرنگ شدهست
چون آينه، چشم خود گشودن بد نيست
گرد از دل بيچاره زدودن بد نيست
گهگاه تنفسی به اوقات بده
رنگی به همین آینهٔ مات بده