ای نگاهت امتدادِ سورۀ یاسین شده
با حضورت ماه بهمن، صبح فروردین شده
غریبه! آی جانم را ندیدی؟
مه هفت آسمانم را ندیدی؟
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
این چه خروشیست؟ این چه معمّاست؟
در صدف دل، محشر عظماست