ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود