ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
هان این نفس شمرده را قطع کنید
آری سر دلسپرده را قطع کنید
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
تفسیر او به دست قلم نامیسّر است
در شأن او غزل ننویسیم بهتر است
اگر خدا به زمین مدینه جان میداد
و یا به آن در و دیوارها دهان میداد
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام