بهارا! حال زارم را بگویم؟
دل بی برگ و بارم را بگویم؟
آنجا که دلتنگی برای شهر بیمعناست
جایی شبیه آستان گنبد خضراست
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد