روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز