پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن