ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
دگر چه باغ و درختی بهار اگر برود
چه بهره از دل دیوانه یار اگر برود