خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...