غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
گودال قتلگاه است، یا این که باغ سیب است؟
این بوی آشنایی از تربت حبیب است
ای آنکه غمت وقف دلِ یاران شد
بر سینه نشست و از وفاداران شد
بیزره رفت به میدان که بگوید حسن است
ترسی از تیر ندارد زرهش پیرهن است...