پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
پیشانیات
از میان دیوار میدرخشد
به گونۀ ماه
نامت زبانزد آسمانها بود
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم