ای دل سوختگان شمع عزای حرمت
اشک ما وقف تو و کربوبلای حرمت
کسی که عشق بُوَد محو بردباری او
روان به پیکر هستیست لطف جاری او
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را