خوشا آنان که چرخیدند در خون
خدا را ناگهان دیدند در خون
پیراهن سپید ستاره سیاه بود
تابوت شب روان و بر آن نعش ماه بود
پشت غزل شکست و قلم شد عصای او
هر جا که رفت، رفت قلم پا به پای او...
بهنام او که دل را چارهساز است
به تسبیحش زمین، مُهر نماز است
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز