امروز که انتهای دنیای من است
آغاز تمام آرزوهای من است
با بال و پری پر از کبوتر برگشت
هم بالِ پرندههای دیگر برگشت
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
تو همچون غنچههای چیده بودی
که در پرپر شدن خندیده بودی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
یک دختر و آرزوی لبخند که نیست
یک مرد پر از کوه دماوند که نیست