ای غم، تو که هستی؟ از کجا میآیی؟
هر دم به هوای دل ما میآیی
مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
این کیست به شوق یک نگاه آمده است
در خلوت شب به بزم آه آمده است
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود
از نو شکفت نرگس چشمانتظاریام
گل کرد خارخار شب بیقراریام