مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
دشمن که به حنجر تو خنجر بگذاشت
خاموش، طنین نای تو میپنداشت
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست