مهمون از راه اومده شهر شده آماده
بازم امشب تو حرم غلغله و فریاده
تا از دل ابر تیره بیرون نشوید
چون ماه چراغ راه گردون نشوید
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
بازآ که غم زمانه از دل برود
خواب از سر روزگار غافل برود
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
هرچند ز غربتت گزند آمده بود
زخمت به روانِ دردمند آمده بود