ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
میآیم از رهی که خطرها در او گم است
از هفتمنزلی که سفرها در او گم است
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد