گفت رنجور دلش از اثر فاصلههاست
آن که دلتنگ رسیدن به همه یکدلههاست
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
راضی به جدايی از برادر نشده
با چند اماننامه کبوتر نشده