سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش