سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای عشق! کاری کن که درماندند درمانها
برگرد و برگردان حقیقت را به ایمانها
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش