همیشه قبل هر حرفی برایت شعر میخوانم
قبولم کن من آداب زیارت را نمیدانم
بهنام آنکه جان را فکرت آموخت
چراغ دل به نور جان برافروخت
شعر اگر از تو نگوید همه عصیان باشد
زنده در گور غزلهای فراوان باشد
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
وقت پرواز آسمان شده بود
گوئیا آخر جهان شده بود
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو