تشنگان را سحاب پیدا شد
رحمت بیحساب پیدا شد
مرد خرمافروش در زندان، راوی سرنوشت مختار است
حرفهایی شنیدنی دارد، سخنانش کلید اسرار است
مدینه حسینت کجا میرود؟
اگر میرود، شب چرا میرود؟
طبع و سخن و لوح و قلم گشته گهربار
در مدح گل باغ علی، میثم تمار
گفتم به گل عارض تو کار ندارد؛
دیدم که حیایی شررِ نار ندارد
چون نخل، در ایستادگی، خفتن توست
دل مشتری شیوۀ دُرّ سفتن توست