هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است