هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
سر تا به قدم آینۀ حسن خدایی
کارش ز همه خلق جهان عقدهگشایی
زندگی جاریست
در سرود رودها شوق طلب زندهست
ای همه جا یار رسولِ خدا
محرم اسرار رسولِ خدا
باز از بام جهان بانگ اذان لبریز است
مثنوی بار دگر از هیجان لبریز است