بر شانۀ یارش بگذارد سر را
بردارد اگر او قدمی دیگر را
ای بستۀ تن! تدارک رفتن کن
تاریک نمان، چشم و دلی روشن کن
سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
بیتو چه کند مولا؟ یا فاطمة الزهرا
افتاده علی از پا، یا فاطمة الزهرا
انگار پی نان و نوایید شما
چون مردم کوفه بیوفایید شما
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
حُر باش و ادب به زادۀ زهرا کن
خود را چو زهیر، با حیا احیا کن