روزی که عطش به جان گلها افتاد
از جوش و خروش خویش، دریا افتاد
تو با آن خستهحالی برنگشتی
دگر از آن حوالی برنگشتی
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
دریا بدون ماه تلاطم نمیکند
تا نور توست، راه کسی گم نمیکند
قرآن که کلام وحده الا هوست
آرامش جان، شفای دلها، در اوست