ای کاش فراغتی فراهم میشد
از وسعت دردهای تو کم میشد
سجاد! ای به گوشِ ملائک، دعای تو
شب، خوشهچینِ خلوت تو با خدای تو
در وسعت شب سپیدهای آه کشید
خورشید به خون تپیدهای آه کشید
ای پر سرود با همۀ بیصداییات
با من سخن بگو به زبان خداییات
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
صبحی گره از زمانه وا خواهد شد
راز شب تار، برملا خواهد شد
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را