تا نگردیدهست خورشید قیامت آشکار
مشتِ آبی زن به روی خود، ز چشمِ اشکبار
با ریگهای رهگذر باد
در خیمههای خسته بخوانید
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
این آفتاب مشرقی بیکسوف را
ای ماه! سجده آر و بسوزان خسوف را
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين