عالم همه مبتدا، خبر کرببلاست
انسان، قفس است و بال و پر کرببلاست
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
یک پنجره، گلدانِ فراموش شده
یک خاطره، انسانِ فراموش شده
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت