دل جام بلی ز روی میل از تو گرفت
تأثیر، ستارهٔ سهیل از تو گرفت
جبریل گل تبسّم آورد از عرش
راهی غدیر شد خُم آورد از عرش
دل در صدف مهر علی، دل باشد
جانها به ولایش متمایل باشد
تنها نه خلیل را مدد کرد بسی
شد همنفس مسیح در هر نفسی
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
برخاست، که عزم و استواری این است
بنشست، که صبر و بردباری این است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
علی که بی گل رویش، جهان قوام نداشت
بدون پرتو او، روشنی دوام نداشت