این اشکها به پای شما آتشم زدند
شکر خدا برای شما آتشم زدند
مولای ما نمونۀ دیگر نداشتهست
اعجاز خلقت است و برابر نداشتهست
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
همسایه، سایهات به سرم مستدام باد
لطفت همیشه زخم مرا التیام داد
عصر یک جمعهٔ دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
قامت کمان کند که دو تا تیر آخرش
یکدم سپر شوند برای برادرش
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد