سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
آرامشی به وسعت صحراست مادرم
اصلاً گمان کنم خودِ دریاست مادرم
آنجا كه حرف توست دگر حرف من كجاست؟
در وصل جای صحبت از خویشتن كجاست؟
در مطلع شعر تو نچرخانده زبان را
لطف تو گرفت از من بیچاره امان را
برگرد ای توسل شبزندهدارها
پایان بده به گریۀ چشمانتظارها